-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 تیرماه سال 1389 17:24
سلاااااااااااااااااام مامان به این تنبلی دیده بودین؟؟؟؟ پسرم دیگه داره 1 ساله میشه واقعا باورم نمیشه....برنای کوچولو پارسال این موقع هنوز به دنیا نیومده بود...اما الان سرپا وایمیسته مامان بابا رو میگه ...دد..و دیگه همه شیطنت های پسرهای 1 ساله خرداد ماه که مشغوا امتحانا بودم و با بچه که واقعا کار سختی هست درس...
-
دندون
شنبه 12 تیرماه سال 1389 16:54
سلام <بهمن ماه< خیلی وقته که ننوشتم ....آخه ۱۲ روز ایران بودیم ..و خیلی خوش گذشت ...چند روز شیراز و چند روز تهران..چون کم موندیم به طور فشرده همه رو دیدم... راستی در پایان ۷ ماهگی برنا اولین دندونش در اومد و من کلللیییی خوشحال شدم وقتی که قاشق میخوره به دندونش کلی ذوق میکنم. پسر من تا حالا درخت ندیده بود و اینجا...
-
۶ ماهگی
چهارشنبه 30 دیماه سال 1388 14:29
سلام به همگی الان دیگه برنا وارد ماه ۷ زندگیش شده.....و واقعا خوردنی شده ....و امید زندگی کردن من و باباش ..اصلا انگار دنیا می چرخه به خاطر برنااا منم که درگیر امتحانام هستم و هفته اول بهمن میایم ایران...دیگه جونم براتون بگه برنا هم دیگه غذای کمکی رو شروع کرد و طبق دستور دکترش اول آب پرتقال...الان هم سرلاک برنج...خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 دیماه سال 1388 15:58
سلام خیلی وقته که ننوشتم ...امتحانام شروع شده...و فعلا مشغول درس هستم... مادربزرگم 3 ماه بود که مریض بود..و سه شنبه به رحمت خدا رفت..من به خاطر برنا و امتحانام نتونستم برم..اما شوشو الان ایرانه برای مراسم.. سال 2010 هم اومد..بلندترین برج دنیا توی دبی افتتاح شد...اسمشم گذاشتن برج خ ل ی ف ه دیگه عارضم خدمتتون برنا هم...
-
۵ ماهگی برنا
شنبه 21 آذرماه سال 1388 00:28
سلام مامان اینا رفتن... شوشو از سفر بر گشت....زندگی به روال عادی برگشته برنا رو برای چک آپ ۵ ماهگی بردم دکتر وزنش ۹ بود قدشم ۷۲ ....فدات بشم من مااااااادددرررر و واکسن اسهال رو هم بهش دادن امروز هم بارون خیلی خوبی اومد ...حس ایران داشتم ...دلم شومینه با اون نارنگی سبزا خواست. از اضافه وزنم هم ناراحتم ...ارادم تو رژیم...
-
عیدانه
یکشنبه 15 آذرماه سال 1388 00:23
سلام عیدتون مبارررک من اومدم.....شنبه قبل مامانم و خالم اومدن اینجا...وااااای وقتی مامانم برنا رو دید کم مونده بود دیگه گریه کنه...باورش نمی شد که این همون برنا باشه ۲ شنبه هم شوشو به آلمان رفت و به امید خدا ۴ شنبه بر می گرده...واقعا جاش خالیه...و اون هم کلی دلش برنا رو می خواد و شبا میاد که با وب کم برنا رو ببینه....
-
دل شکسته
چهارشنبه 4 آذرماه سال 1388 00:08
سلام امروز روز جالبی بود....ظهر قرار شد دوستم ناهار بیاد پیشم...پاشدم پلو مرغ درست کردم.... ساعت ۱:۳۰ زنگ زد که کار برام پیش اومده و نمی آم.... آقا من و می گیییی با دل شکسته خودم و ملیندا ناهار خوردیم ..... ساعت ۳ یکی دیگه از دوستام زنگید ..براش قضیه را تعریف کردم کلی از این دوستم که بی ملاحظه هست غیبت کردیم.......منم...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 27 آبانماه سال 1388 18:33
سلام همش دنبال موضوع می گشتم که بیام بنویسم...اما موضوع جالبی پیدا نکردم... عرضم به حضورتون که زندگی روزمره رو پی گرفتم..دلنوازان و شمس العماره هم که تمام شد..و من یادم رفت آی دی زیور رو سیو کنم شام هم خورشت بادمجان درست کردم ...بار اول هست..امیدوارم خوب بشه راستی کسایی که اینجا رو می خونن منو راهنمایی کنید که آیا...
-
؟؟؟
دوشنبه 25 آبانماه سال 1388 18:00
پست قبلیم گم شد؟؟؟
-
روزمره
چهارشنبه 20 آبانماه سال 1388 17:58
سلام .. دیشب برنا تب داشت..ساعت 5 بیدار شدم با صداشو پاشویش کردم ..بهش تب بر دادم ساعت 8 هم برای شیر بیدار شد..بمیرم براش خیلی معصوم شده بود... الان بهتره شکر خدا.. استرس امتحانام رو دارم ..اما عین زمان مدرسه دوست دارم هر کاری بکنم به غیر درس. اما اگه الان نخونم دیگه این ترم نمی تونم مثل قبل شب امتحان بخونم..اون وقت...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 22:17
Birthday Tickers from WiddlyTinks.com
-
۴ ماهگی برنا
سهشنبه 19 آبانماه سال 1388 13:43
سلام امروز واکسن برنا رو زدیم ...من و امیر هم واکسن منانژیت زدیم..از دکترش درباره این آنفولانزا پرسیدیم که گفت اصلا نگران نباشین هیچ فرقی با آنفولانزای خودمون نداریم. برنا هم ۸ کیلو وزنش بود و ۷۰ سانت قدش.....فدای تو بشم مننننن آلن دلون عزیز دلم برنا یک کم گریه کرد ..وقتی رسیدیم خونه بهش تاینلون دادم که تب...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 23:07
هههه من اومدم دوباره .....می خوام اینجا هم از روزانه بگم...هم برنا فوتو بزارم....فردا باید واکسن ۴ماهگی برنا رو بزنم...نگرانم...از دیشب هم یک کم بد اخلاق شده فکر کنم می خواد دندون در بیاره عزیییییییییزززززم عاشقتم چندتا از عکسهای برنا رو براتون می زارم
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 18 آبانماه سال 1388 21:56
اوووووه بالاخره منم یه جورایی دارم وبلاگ دار می شم..بعد از مدتها فارسی ریختم روی لب تاپ.. ..بعد از این مسابقه وبلاگ نویسی بیشتر راسخ شدم منم بنویسم سالهای زیادی توی دفتر می نوشتم اما اون موقع فقط یک دختر دانش آموز بودم ..اما الان یک همسر و یک مادر هستم .... خوشحالم از این که الان اول امیر>همسر< ...و برنا پسر...